دارم میرم مشهد
بعضی وقتا دلم که میگیره، دلتنگ که میشم،
هوس میکنم برم مشهد، برم حرم آقا...
بشینم اونجا...تک و تنها...حرفامو بزنم...خودمو خالی کنم...
"نگفتنی"ها رو به آقا بگم...
بعضی وقتا که توی زندگی کم میارم، از یه چیزی ناراحت میشم،
از یه چیزی شاکی میشم، هوس میکنم برم مشهد...
پابوس امام رضا... غُر بزنم... شِکوه کنم و "درد دل" مو به آقا بگم...
بعضی وقتا مشکلی که پیش میاد، وقتی سختی کار و زندگی میرسه،
با خودم میگم "فرصت بشه، میرم مشهد...میرم حرم آقا...
همه حرفامو باهاش میزنم...
قسمش میدم به جواد، به فاطمه... حاجتمو ازش میگیرم..."
اما...
الان که که دارم میرم مشهد، یه حس دیگه ای دارم، یه حال و هوای دیگه...
دارم میرم پابوس امام رضا؛
میخوام باهاش درد دل کنم تا بهم کمک کنه؛
این "مشهد رفتنم" با همیشه متفاوته، قراره تصمیم بگیرم،
قراره تعیین تکلیف کنم؛
پارسال، همین روزا که رفتم مشهد، یه قراری داشتم با آقا...
قرار بود راهشو بهم نشون بده...
قرار شد منتظر "نشانی" بمونم...
قرار شد بهم کمک کنه؛ قرارمون این بود...
الان که دارم میرم مشهد، میخوام راحت، بی پرده، صادقانه،
همه حرفامو بزنم و ازش کمک بخوام...
"اطمینان" دارم به حرفام گوش میکنه،
"ایمان" دارم راهشو بهم نشون میده،
"یقین" دارم کمکم میکنه...
"یقین" دارم...
امسال، این "مشهد رفتنم" با همیشه متفاوته... .
اگه خدا بخواد و توفیق حضور حاصل بشه،
توی حرم رضوی، دعاگوی جمیع دوستان و عزیزان خواهم بود، انشاءالله... .
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: